امروز : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳ - 20 رمضان 1445
- ویژه برنامه های شب های قدر رادیو اعلام شد
- آموزش آموزه های قرآن کریم با «هم سفره» رادیو نمایش
- اهمیت ادبیات كودک در «ققنوس» رادیو فرهنگ
- بررسی ترانه های ماندگار در «شب های فرهنگ» رادیو
- «قدر آسمان» ویژه برنامه شب های قدر رادیو صبا
- در رادیو فرهنگ هرروز با یکی از ابنیه تاریخی کشور آشنا شوید
- مستند «زمین» با گویندگی ۱۱ نفر دوبله شد
- علیاصغر رضایینیک دوبلور درگذشت
- پخش مستندی از آیین سمنوپزان در تویسركان از رادیو فرهنگ
- گریم شدن مجری تلویزیون توسط منوچهر آذری+ فیلم
سال عجیب و بی مثال گوینده پیشکسوت رادیو / خاطره نوروزی علیرضا معینی
علیرضا معینی گوینده رادیو و تلویزیون در یادداشت بهاری از خاطرات نوروزی خود گفت.
سال شگفت انگیزی بر من گذشت… سالی که سال عجیب، سال حیرت، سال شگفتی، سال سالی در یک روز! و… سالی بی مثال! و سالی نه مثل هر سال…
سالی در یک روز، سالی که انگار فقط روز بود و همه خاطره هایش در همان یک روز اتفاق افتاد! بهترین خاطره و بدترین خاطره ا ش در همان یک روز بود،، و آن یک روز هم آخرین روز سال بود.
۳۶۴ روز سال ۱۳۹۴ به خیر و خوبی و با کار و بار و یار، گذشت… و گذشت و گذشت و گذشت.
تا رسید به آخر، صبح آخرین روز سال، یعنی بامدادی که تفاوت زیادی داشت با بامدادان دیگر، بامدادی که تلخترین بامداد سال! که نه، بلکه، تلخ ترین بامداد سالهای سال سلامت زندگی کردن من بود!
کابوسی که بزرگترین کابوسم بود، اما فکر نمیکردم روزی به سراغم بیاید. آنهم چه روزی! روزی که نه مثل دیروز، امروز، فردا، بلکه روز لق،، روز تق روزی تق و لق همچون آخرین روز سال، سالی بی مثال مثل امسال،، سالی که بی تب و تاب گذشت سالی که آخرین روزش بی تاب گذشت، مضطرب خونین دل، روزی همچون شب، شب مهتاب، مهمان که در خواب گذشت!
خوبی زندگی، شاید این است که خوب و بد میگذرد هم شادی هایش هم، غم هایش، می گذرد حتی کابوس هایش هم، میگذرد… و کا بوس من این بود که روزی روزگاری در پی یک علت ساده پیش دکتر، بروم و دکتر بعد از آنی که صدای قلبم را با گوشی میشنود گوشی را بردارد و بگوید که همین الان، الساعه باید بی معطلی بستری شوی در بیمارستان… در بخش ccu!
که زبانم بند آمد، فقط گفتم: دکتر سی.. سی.. دکتر گفت یو، شما وضع قلبت خیلی بحرانی است، حتی ثانیهها را هم از دست نده که میمیری…
و بدترین خاطره سال در آخرین ساعات آخرین روز سال ۹۴، همچون کابوسی درست بیست ساعت مانده تا تحویل سال به سراغم آمد… و دو ساعت بعد روی تخت بیمارستان بودم… دکترهای کشیک، پرستارها، کمک بهیاران اطرافم بودند و همگی در تلاش، کوشش و تکاپو برای تدارک لوازم، وسایل و ملزومات متعددی بودند که بتوانند در بخش سی سی یو بهترین و زیباترین و چشم گیرترین سفره هفت سین را بچینند!!!
اما بهترین خاطره سال در همین روز درست ۱۱ ساعت مانده تا پایان سال ۹۴ شکل گرفت، وقتی پزشک حاذق بخش سراغم آمد و با لبخندی گفت: «قلبت مثل ساعت دارد کار میکند مرخصی، میتوانی بروی» و شیرین تر وقتی بود که در خانه با اهل و عیال آخرین سال به تحویل رسید.
- دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
- پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.