Thursday, 25 April , 2024
امروز : پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 17 شوال 1445
شناسه خبر : 4406
  پرینتخانه » اخبار, گفت و گو تاریخ انتشار : 19 مهر 1396 - 15:34 |

گفتگو با «داوود نماينده» گوينده و صدا پيشه تلويزيون

گفتگو با «داوود نماينده» گوينده و صدا پيشه تلويزيون

صداي او را بارها و بارها در مستند هاي زيباي تلويزون شنيديم. همواره انتظار داريم  مستند هاي زيباي  حيات وحش را با صداي خاص او بشنويم.

استاد داوود نماينده از پيشكسوتان عرصه صدا پيشگي و گويندگي در تلويزيون است كه بارها در قامت مجري هم  ظاهر شده است.

هنرمنداني چون او براي تلويزيون نعمتي محسوب مي شوند. اميدواريم رسانه ملي قدر دان بزرگان خود باشد.

استاد به دفتر مجله آمدن و چند ساعتي در خدمت شان بوديم. ماحصل حضور استاد گفتگويي ذيل است.

*اگر بخواهيد خودتان را معرفي كنيد، چگونه اين كار را مي‌كنيد؟

**مي‌گويم داوود نماينده هستم فرزند كارگر. پدرم وسيعترين دانشگاه براي من بود. نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد. پدرم هميشه با ادبيات رفتاري‌اش به من آموزش مي‌داد كه مثلاً انساني شريف بودن و احساس و زندگي زيبا داشتن چگونه است. هميشه زيبايي را برايم تعريف مي‌كرد؛ براي همين من هميشه يك زيباشناسم!

او با عملش به من نشان مي‌داد كه زندگي مثل يك رود جاري است چقدر خوب بود همه آدمها به موازات ظاهر زيبايشان، افكار و انديشه زيبايي هم داشته باشند. وقتي كه اين دو مورد در كنار هم قرار گيرند، موفقيت حتمي است.

داوود نماینده-هنر صدا

*اين زيبا فكركردن و زيبا انديشه داشتن متأسفانه با آمدن زندگي ماشيني از بين رفته است.

**بله، همين‌طور است. با شما موافقم. ببينيد خانواده‌ها الآن چقدر احساس مسئوليت مي‌كنند كه در سن ۷ـ۶ سالگي متأسفانه موبايل دست بچه‌هايشان مي‌دهند يا اينكه با ماشين دنبال بچه‌هايشان مي‌روند و دوبله و سوبله جلوي در مدرسه ماشين‌ها را پارك مي‌كنند كه بچه طفل معصوم از در مدرسه كه بيرون مي‌آيد مستقيم برود توي ماشين!‌ مسلماً اين بچه‌ها با افكار ماشيني رشد مي‌كنند. زندگي‌شان ماشيني مي‌شود؛ يك زندگي زمخت، خشن و خالي از احساس و آدميت. زندگي ماشيني آدمي را ربات‌ بار مي‌آورد. آدم را خالي از قلب و احساس مي‌كند. به‌قدري آلوده زندگي ماشيني شديم كه خويشتن خويش را فراموش كرده‌ايم. اصرار داريم از خودمان دور باشيم و نسبت به خودمان بيگانه شويم. وقتي از خودمان بيگانه شويم خودمان براي خودمان غريبه مي‌شويم و خود از خود فاصله مي‌گيريم وقتي با خودمان ناآشنا باشيم، هيچوقت خودمان را پيدا نمي‌كنيم و دايم به دنبال گمگشته خويش هستيم. زندگي ماشيني ما را بي‌تاب آهني شدن كرده، نه بي‌تاب احساس خوب! براي اينكه گرفتار اين مشكل نشويم بايد كتاب خوب خواند، فيلم خوب ديد و موسيقي خوب گوش كرد. زيباترين احساس ما را اگر انسان داشته باشد، آدميت را مي‌آموزد.

*حتي اين زندگي ماشين باعث شده كه ما در هيچ چيزي سبك نداشته باشيم، اينطور نيست؟

**كاملاً درست است، ببينيد مثلاً من نقاش را مثال مي‌زنم. در گذشته لئوناردوداوينچي، فرانسيسكوگوا و… همه اينها در كارشان سبك داشتن، چرا امروزه ما در نقاشي سبك نداريم؟!

چرا امروز سينماي غرب  اينقدر سقوط كرده؟ اكثر فيلمهايي كه توليد مي‌شود كامپيوتري است نه با خلاقيت انسان. آنجا كه زندگي ماشيني خلاقيت را از انسان مي‌گيرد بايد از آن فاصله گرفت ولي آن‌جايي كه نانو فناوري براي بقاي انسان و زيباترشدن فكر انسان كار مي‌كند بايد از آن استفاده كرد. شما ببينيد ما حتي ساختمان‌سازي‌‌مان هم سبك خاصي ندارد. ما آرشيتكت‌هاي قوي داريم پس چرا ساختمانهايمان در پايتخت اينقدر نازيباست و نازيبا رشد كرده و جاهايشان هم گم شده؛ يعني يك جا كه بايد خيابان مي‌شد، ساختمان شده و جايي هم كه بايد ساختمان مي‌شد، خيابان شده و اين هم همان تعريف غلط از زندگي ماشيني است و اين سبك زندگي كردن انسان را از معنويت و ارزش‌هايش دور مي‌كند. چندصد سال پيش مولانا، عطار و كلاً عرفاي ما هشدار داده بودند كه انسان به سمت بقا نمي‌رود، بلكه به سمت فنا مي‌رود. فنا همين زندگي ماشيني است كه درخت‌ها را قطع مي‌كنند و به جايش آهن مي‌كارند. در چنين جامعه‌هايي ديگر عشق معنا ندارد. مادرهاي قديم به فرزندانشان مي‌گفتند :«درد بلات تو جونم، يا دور سرت بگردم». اين الفاظ زيبا را حتي از مادرهاي امروز نمي‌شنويم و متأسفانه در زندگي ماشيني عشق مثل يخ منجمد است. شما علماء و دانشمندان بزرگ تاريخ را نگاه كنيد همه از سِر عشق و سَر عشق به آن دانش اعلاء رسيدند. «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند» اين شاعر بيهوده‌گويي نكرده خيلي هم زيبا گفته. او خواسته با اين شعر زيبا بگويد كه انسان مي‌تواند جبروت و شكوهي داشته باشد كه خود از آن غافل است. بزرگان گذشته ما مثل شيخ مفيد، ميرداماد، ملاصدرا، ابوريحان بيروني و… اينها دنياي ويژة كمال را دنبال كردند و در بستر تاريخ علم ماندگار شدند. ابوعلي سينا در آن مقطع سخت‌ترين بيماريها را درمان مي‌كرد. اما انسان امروز به كجا كشيده شده كه سرطان را نمي‌تواند درمان كند. اين درماندة همان زندگي ماشيني شدن امروز است.

*قبل از شما اجراي كارهاي مستند را چه كسي مي‌گفت؟

**آقاي هوشنگ لطيف‌پور مي‌گفتند. در آن زمان مستند هنوز براي مردم تعريف شده نبود. بعد از انقلاب اولين كار من مستند«حس برتر» بود كه در نوروز پخش شد و خيلي مورد استقبال مردم قرار گرفت و به خاطر همين استقبال اين مستند چند بار پخش شد. مستند «حس برتر» باعث شد مستند در بين مردم احيا شود و مردم متوجه شدند كه مستند حرفي براي گفتن دارد. بعداز مستند «حس برتر» مستند «سياره منجمد»، «سياره زمين» «طبيعت بي‌جان» «وحشي‌هاي طبيعت» و… مستندها همه زيبا و متفاوت از هم بودند و مردم متوجه شدند چيزي كه از مستند مي‌توانند ياد بگيرند، از بعضي فيلمهاي داستاني نمي‌توانند ياد بگيرند، به همين دليل مستندشناخته و احيا شد.

*چگونه خود را كشف كرديد و متوجه صداي خوب خود شديد كه با اين صدا مي‌توانيد موفق شويد؟

**سال ۴۷ كه اول دبيرستان بودم در زنگ زبان انگليسي آثار شكسپير را در كلاس خواندم. دبيرمان گفت كه تو چرا نمي‌روي دوره فن بيان را بگذراني چون استعدادش را داري و صداي خوبي هم داري.  من گفتم: فن بيان ديگر چيست؟ معلم‌مان گفت: نمي‌داني؟ گفتم نه. اين گذشت البته همان روز معلم زبان به دفتر مدرسه كه مي‌رود به ناظم مدرسه مي‌گويد داوود نماينده را دريابيد او صداي خيلي خوبي دارد؛ خلاصه در آن سال معلم زبانم باعث و باني شد و مرا براي مسابقات فرستادند منطقه. من بين ۷۰ـ۶۰ نفر انتخاب شدم و رفتم. براي مسابقات منطقه‌اي كه در آنجا خانم آذر پژوهش كه خدا رحمتش كند از ما امتحان گرفت. من شعر طلاق مهدي سهيلي را خواندم. در حين خواندن شعر يك دفعه به خودم آمدم ديدم كه دارم به شدت اشك مي‌ريزم. خانم پژوهش آمدند مرا بغل كردند، بوسيدند و گفتند: پسرم تو گويندة خيلي خوبي مي‌شوي. بعد شماره تلفن خانه‌شان را به من دادند و گفتند بامن تماس بگير. در آن مسابقات من اول شدم سپس براي مسابقات آمديم در سطح تهران و در آن مسابقات هم من اول شدم. بعد خانم پژوهش مرا معرفي كردند به خسرو فرخزادي كه در آن زمان در برنامه جوانان راديو كارگردان نمايشنامه‌ها بود و هفته‌اي ۱۰ دقيقه از برنامه جوانان راديو پخش مي‌شد. فريدون توفيقي هم گويندة برنامه جوانان راديو بود. خدا خسرو فرخزادي را رحمت كند. او با آغوش باز مرا پذيرفت و خيلي تحويلم گرفت و بهم نقش داد و با من كار كرد. اين شد كه به راديو و رفته رفته به سمت سنديكاي گويندگان آمدم و ديگر به عشق اين مردم ادامه دادم و هنوز هم به عشق همين مردم دارم كار مي‌كنمم.

*عده‌اي معتقدند كه دوبله درش را بسوي جوانها بسته و از داشتن رقيب پيشكسوت‌هاي اين رشته مي‌ترسند؟

**ببينيد ما هميشه طرفدار آمدن جوانها بوديم، پيشكسوت‌هاي اين رشته مثل منوچهر والي‌زاده،‌ منوچهر اسماعيلي، اكبر منافي، خسروشاهي و خيلي‌هاي ديگر، آنقدر بزرگ هستند كه نگران رقيب نيستند كو رقيب پيشكسوت‌هاي ما؟! آنها آنقدر جايگاهشان بزرگ است و خودشان قدَر هستند كه نگران رقيب نيستند. اصلاً رقيبي وجود ندارد و كسي در حد و اندازه اين بزرگان نيست.

ما مي‌گوييم جوانهايي كه مي‌خواهند وارد كار دوبله شوند، اول بايد خودشان را تثبيت كنند. متأسفانه اينها مي‌خواهند در همان ابتداي امر مديريت كنند. خوب، اينطور كه نمي‌شود وارد كار شد. بلكه بايستي يك پروسه زماني را طي كنند ببينيم توانايي‌اش را دارند يا نه. مثلاً ما الان علي‌رضا باشكندي را داريم يكي از دوبلورهاي موفق جوان كه كار مدير دوبلاژي را هم انجام مي‌دهند. ايشان و امثال ايشان يك پروسه زماني را گذرانده‌اند و خودشان و توانايي‌هايشان را تثبيت كرده‌اند كه الآن به اين جايگاه رسيده‌اند. اگر دوبله مي‌خواست درش را ببندد كه باشكندي‌ها به وجود نمي‌آمدند و پيدا نمي‌شدند اين جوانهايي كه آمدند اين حرفها و شايعات را راه انداخته‌اند توقع داشتند همان ابتداي امر ما مديريت به آنها بدهيم. ما طبق اساسنامه انجمنمان كسي كه وارد گويندگي مي‌شود بايد ۲۰ـ۱۵ سال تجربه كار گويندگي داشته باشد تا بتواند در سطح مديريت قرار بگيرد. ما هم قاعده و قانوني داريم به نام اساسنامه؛ همين جوري كه نمي‌شود. همان‌طور هم كه عرض كردم بزرگان و پيشكسوت‌هاي ما آنقدر بزرگ هستند و جايگاه بالايي دارند كه ترسي از رقيب ندارند و اصلاً رقيبي براي آنها وجود ندارد. مثلاً منوچهر والي‌زاده با سن بالايي كه دارد جوان اول فيلم‌ها را دوبله مي‌كند. آيا ما در حد و اندازه‌هاي والي‌زاده داريم كه مثلاً او از رقيب بترسد؟!

خود شما قضاوت كنيد آيا اصلاً كسي مي‌تواند رقيب والي‌زاده شود و اصلاً كو رقيب؟!

* من شنيدم اين بزرگان دوبله حتي سركارشان خيلي منظم‌تر از جوانها هستند و خيلي زودتر از موعد مقرر سركار مي‌رسند، همينطور است؟

** بله، كاملاً همين‌طور است. به عنوان مثال ما اگر ساعت ۹ دوبله داريم اين پيشكسوت‌هاي عزيز خيلي زودتر از جوان‌ها سركار حاضر مي‌شوند. خدا بيامرزد آقاي رسول‌زاده را من ساعت ۵/۶ صبح مي‌ديدم كه ايشان از سرازيري جام‌جم دارند مي‌روند بالا. اين عشق و مسئوليتي است كه اين بزرگان دارند كه متأسفانه من در كمتر جوان امروزي در كار دوبله ديدم. من به جوانها توصيه مي‌كنم كساني كه مي‌خواهند وارد دوبله شوند براي اينكه در كارشان موفق شوند اول عاشق باشند و انگيزه داشته باشند و به مسئوليت كاري‌شان توجه داشته باشند و با هدف امرار معاش نيايند.

* شما هم تجربه كار دوبله در قبل از انقلاب را داشتيد و هم بعد از انقلاب. لطفاً دوبلة پيش از انقلاب و بعد از انقلاب را مقايسه كنيد؟

** ببينيد پيش از انقلاب در دوبله مديريتي بسيار جدي وجود داشت كه در آن مديريت نظم، توانايي و انگيزه بود. زمان براي كار بود و دوبله نظام‌مند بود. براي همين شما دوبله فيلم‌ها را وقتي مي‌بينيد همه بي‌نقص است مثل فيلم اشك‌ها و لبخندها، باراباس، اسپارتاكوس، بن‌هور، محمد رسول‌الله، عمر مختار، قيصر، داش آكل و … هر كدام از اينها بي‌نقص است. اما بعد از انقلاب اين نظم و مديريت از بين مي‌رود. در گذشته گوينده بدون اجازة مدير دوبلاژ آب نمي‌توانست بخورد اما امروزه اين خبرها نيست. گوينده راحت از اتاق دوبلاژ بيرون مي‌رود قدم مي‌زند در صورتي كه در گذشته اين طور نبود. امروزه فيلم به ما مي‌دهند ۴۸ ساعته بايد تحويل بدهيم خب اين ضربه مي‌زند به دوبله كار چون بايد سري‌دوزي كنيم به خاطر وقت نداشتن در گذشته زمان و فرصت به اندازة كافي داشتيم و همين زمان داشتن باعث مي‌شد كه كار عجله‌اي نباشد و كار دوبله با كيفيت انجام شود. ما در گذشته زمان زياد داشتيم براي دوبله يك كار و نظم، نظام و مديريت درست حاكم بود اما امروزه متأسفانه اين خبرها نيست به همين خاطر دوبله بعضي از كارها بي‌كيفيت است. ببينيد ما هر سال اعياد ملي مذهبي داريم مثلاً عيد قربان، ماه رمضان، عيد نوروز و … متأسفانه برنامه‌ساز يك هفته مانده مثلاً به دهه فجر يا ماه مبارك رمضان تازه يادش مي‌افتد كه ما دهه فجر داريم! به تهيه‌كننده اطلاع مي‌دهد كه سريع اقدام كند براي ساخت سريال؛ تهيه‌كننده مي‌گويد نمي‌توانم در اين فرصت كوتاه و كم، كاري كنم. مي‌گويد: «برو يك كاريش بكن». اين به دوبله ضربه مي‌زند. مي‌بينيد ما از كجا داريم ضربه مي‌خوريم. اين ضربه خوردن به نوعي ما را وادار به خودزني كرده. من وقتي دوبله‌ام بد مي‌شود، خودم را مي‌زنم. اين فرصت كم باعث مي‌شود صدا روي شخصيت فيلم يا سريال ننشيند. امروزه به جاي اينكه سرعت در خدمت هنر باشد، هنر در خدمت سرعت است و اين اشتباه و غلط است. شما فيلم «مادر» علي حاتمي را ببينيد. يك صداپيشه جاي ۳ شخصيت در فيلم مادر حرف زده كه منوچهر اسماعيلي است. ببينيد چقدر زيبا دوبله كرده و هيچ‌كس متوجه نشد كه يك نفر به جاي ۳ نفر حرف زده. اين به خاطر مديريت درست در آن كار و فرصت كافي داشتن بود. اميدوارم آن روزها باز هم برگردد و مديريت درست شود.

* از دوران كودكي‌تان خاطرة جالبي داريد؟

** به نظر من خاطره‌ها هميشه بايد سازنده و براي جوانها كارآمد و مفيد باشد. من زماني كه دبستان مي‌رفتم معلمي داشتم به نام خانم اردلان. من ايشان را خيلي دوست داشتم. مي‌رفتم نان مي‌خريدم مي‌بردم براي ايشان كه دوباره او را ببينم. اينقدر براي من عزيز بودند. من خانم اردلان و خوبي‌هاي ايشان را هيچ‌وقت فراموش نمي‌كنم.

خاطره ديگرم از دوران كودكي برمي‌گردد به محرم و عزاداري‌هاي آن. ما ساكن دربند بوديم و در آنجا هيأت برگزار مي‌كردند. خانم‌ها طبقه بالا بودند و آقايون طبقة پايين. من هيچ وقت نمي‌ديدم كه بي‌نظمي در هيأت رخ دهد. ما بچه‌ها هم جمع مي‌شديم در آن هيأت و احساسي كه ما بچه‌ها در دنياي زلال بچگي‌مان به امام حسين(ع) داشتيم احساس خيلي عميق و بي‌شيله و پيله‌اي بود و بسيار زيبا بود. خانمي نابينا بود كه بليت بخت‌آزمايي و آدامس خروس نشان مي‌فروخت به نام «خديجه خانم» كه همه در آن محل دربند او را مي‌شناختند؛ ايشان در آن عزاداري‌هاي محرم هم حضور داشت و عزاداري مي‌كرد. خديجه خانم شب عاشورا رفت زير كُتل. يكدفعه ديدم خديجه خانم فرياد مي‌زند: «من دارم مي‌بينم، همه تون را دارم مي‌بينم.» با معجزه امام حسين خديجه خانم كه نابيناي مادرزاد بود، بينا شد. اين بهترين خاطره و بهترين لحظه‌اي بود كه من ديدم و هيچ‌وقت آن لحظه را فراموش نمي‌كنم. اين صحنه باور و يقين امام حسين را در من شكل داد. يك آقاي سيدي هم در آنجا بود. او به من گفت: پسرم امام حسين را مي‌شناسي؟ گفتم: بله. گفت: صحنة بينا شدن خديجه خانم را ديدي؟ گفتم: بله، ديدم. گفت: تا آخر عمرت ببين.

* در طول اين همه سال فعاليت خاطره‌اي داريد؟

** بله خاطرة كاري كه زياد است. مدير دوبلاژ يك فيلمي بودم و نقش‌هاي گويندگان را جلوي‌شان گذاشته بودم كه حرف بزنند يكي از آقايان گوينده از من اجازه گرفت گفت: «يك دقيقه بروم بيرون كار دارم.» از اتاق رفت بيرون و وقتي برگشت داخل اتاق حواسش نبود؛ به جاي اينكه برگة ديالوگ خودش را بردارد، برگه ديالوگ خانم گوينده را برداشت و يك صحنه را به جاي آن خانم گوينده مردانه حرف زد. من چيزي نگفتم ببينم به خودش مي‌آيد و متوجه مي‌شود ولي سرانجام ديدم كه متوجه نشده بود كه بهش گفتم تعجب كرد. اين يك نمونه از خاطرات بسيار زياد ما در محيط كار و در حين كار است. من بهترين خاطرات را هميشه با همكارانم داشتم و دارم به ويژه با همكاران پيشكسوتم مثل بهرام زند، منوچهر والي‌زاده، منوچهر اسماعيلي، ناصر طهماسب و خيلي‌هاي ديگر.

داوود نماینده-هنر صدا - داود نماینده

* بهترين فيلمي را كه دوبله كرديد و به دلتان نشست چه فيلمي بود؟

** فيلم «شكارچي استخوان» كه جاي قاتل فيلم حرف زدم و «پرواز ۵۷».

* بهترين فيلم مستندي كه دوبله كرديد، چه نام داشت؟

** «سياره زمين» و «شاهد عيني»

* روش شما به عنوان مدر دوبلاژ در انتخاب صداپيشه‌گان به چه صورت است؟

** من روشم در مدير دوبلاژي به اين صورت است كه در ابتدا گوينده‌هاي مورد نظرم را انتخاب مي‌كنم. سپس يكي يك كپي از فيلم‌نامه را براي گويندگان اصلي مي‌گيرم و به آنها مي‌دهم و مي‌گويم، برويد فيلم را ببينيد. اگر اين شخصيت فيلم شما هستيد آن‌وقت بيائيد و دوبله كنيد. يعني آن اراده و ميل در گويندة كارم بايد باشد و وقتي قبول مي‌كنند و مي‌آيند مي‌گويند كه ما مي‌توانيم، من هم ديگر خيالم راحت مي‌شود كه انتخابم درست بوده.

* دوبله فيلم‌هاي مستند بيشتر برايتان لذت‌بخش است يا فيلمهاي داستاني؟

** مسلماً دوبلة مستند. چون از نظر روحي و فكري بيان علمي دارد و با آن بهتر ارتباط برقرار مي‌كنم؛ چون دانستن نيازي است هميشگي و اين نياز باعث شده مستند را در اولويت كارم قرار بدهم.

* شما چه تأثيري از كارتان گرفتيد؟

** قطعاً تأثيري مثبت داشته آن چنانكه مرا وادار مي‌كند هميشه مطالعه كنم، فيلم خوب ببينم، موسيقي خوب گوش كنم، سفر بروم و جاهاي كهن تاريخي‌اي را كه دانش و تجربه مرا زياد مي‌كند، ببينم.

* قشنگ‌ترين جايي كه ديديد كجا بود؟

** همه جاي ايران براي من زيباست و براي من هيچ جايي ايران نمي‌شود چون براي اين گفته‌ام دليل دارم. ببينيد سرزمين من ايران مجموعه‌اي از اقوام است كه اين اقوام مجموعه‌اي از فرهنگ‌ها، آداب و رسوم‌هاي زيبا هستند. شما به هر گوشه‌اي از اين سرزمين كه مي‌رويد حتي در روستايش فرهنگ و ادبيات گفتاري و رفتاري مي‌بينيد. در ايران آداب و رسوم و فرهنگ‌هاي متنوع مي‌بينيد كه در هيچ جاي دنيا اين تنوع را نمي‌بينيد و وجود ندارد. به مناسبت اين تنوع فرهنگي هنرهاي متفاوت و متنوع را هم در كشور مي‌بينيد كه در هيچ كجاي دنيا اين هنرهاي متفاوت وجود ندارد. ايران پر از غناي فرهنگي و هنري است؛ اما افسوس كه شناخت اين فرهنگ و هنر از حيطه افكار مديريتي خارج است.

شما مدتي هم در آلمان زندگي كرديد چي شد كه برگشتيد؟

من زماني كه جنگ بين ايران و عراق شروع شد، براي ادامه تحصيل به آلمان رفته بودم. به عشق كشورم برگشتم. دوستانم در آن جا هرچه امكانات كه بود برايم به وجود آوردند و گفتند بمان اما من گفتم كه ايران جنگ شده و به كشور حمله شده بايد بروم. گفتند تو يك نفر مي‌خواهي و مي‌تواني چكار كني؟ گفتم: من يك نفر خيلي كارها مي‌توانم انجام بدهم. بايد بروم آنجا باشم تا خاطرم جمع باشد كه جا خالي نكردم و مردمم را تنها نگذاشتم.

 شما در آلبومي به نام «از تو دورم» با فريدون آسرايي همكاري داشتيد، در اين باره توضيح مي‌دهيد؟

اين آلبوم در مقطع خودش با استقبال خوبي مواجه شد البته من خودم زياد موافق انجام چنين كاري نبودم اما چون در اين آلبوم از نواح ساز ايراني درش استفاده شده بود قبول كردم كه همكاري كنم و از اين بابت خوشحالم و خوشحالم كه توانستم در اين آلبوم سهمي داشته باشم و آن را ادا كنم.

خودتان از كار راضي بوديد؟

نه نمي‌توانم بگويم راضي بودم و نه ناراضي در مجموع انتظارم از خودم بيشتر بود. انتظار مردم هم شايد از من بيشتر از اين بود.

اگر باز فريدون آسرايي بخواهند در آلبومي او را همراهي كنيد مي‌پذيريد؟

بله، بالاخره ايشان سابقه‌اي خوش در اين كار دارد و آدمي نبوده كه به هنر موسيقي لطمه زده باشد. حال و هوايي هم در موسيقي پاپ به وجود آورده كه اين خوب است و در موسيقي كشور جايگاهي دارد.

اگر پيشنهاد بازي در فيلمي به شما داده شود، مي‌پذيريد؟

ببينيد دوبلورهاي ديگر اين كار را كردند يعني بازيگري را تجربه كردند اما در آن موفق نبودند و من حتي در اين رابطه مقاله نوشتم ودادم در روزنامه چاپ شده، مردم صداي ما را بيشتر مي‌پسندند تا كار خارج از صداي ما را. البته اگر روزي نقشي به من پيشنهاد شود و ببينم نقش خودم است، قبول مي‌كنم. مثل فيلم«زير پوست شهر» رخشان بني اعتماد. زماني كه خانم بني اعتماد به من پيشنهاد دادند به ايشان گفتم: من بازيگر نيستم. خانم بني اعتماد گفتند كه نقش خودت است و نقش را برايم توضيح داد و گفتند كه من صدايت را مي‌خواهم و دنبال صداي تو بودم. به اين خاطر پيشنهاد او را قبول كردم كه آخر فيلم هم با صداي من تمام مي‌شود اگر روزي پيشنهاد بازي داشته باشم و ببينم كه با آن شخصيت مي‌توانم كنار بيايم، حتماقبول مي‌كنم. چون خالي از علاقه و انگيزه در زمينه بازيگري نيستم ولي نقش‌هاي كه با آن كنار نيايم را قبول نمي‌كنم؛ چون نمي‌خواهم باعث شود مردم آدرس مرا گم كنند. من مي‌خواهم نقش باعث شود مردم بدانند اين داوود نماينده است كه بازي كرده و شخصيتش با صدايش جور در مي‌آيد.

علت ماندگاري صداي شما چيست؟

خوب، اين برگرفته از همان توجه و عشق من به كارم است و احترام به خواست مردم، مردم آن خواسته‌اي كه از من دارند من آن حرمت را حفظ مي‌كنم و جايگاهي كه مردم از من ديده‌اند به حرمت مردم بايد آنرا حفظ كنم. اين باعث شده مردم نشاني من را پيدا كنند، شخصيت كاري من را پيدا كنند و اين عامل ماندگاري است وهمين باعث مي‌شود مردم به من لطف داشته باشند و من را گاهي سلطان مستند گاهي هم صداي ماندگار بنامند و به قول مهران مديري صداي طبيعت و صداي فرهنگ.

شما اين صداي زيبا را در خانواده از چه كسي به ارث برديد؟

از دايي بزرگم كه خدارحتمش كند. صداي دايي بزرگم و من يكي بود. الان اگر زنده بود و صحبت مي‌كرد و شما او را نمي‌ديديد فقط صدايش را مي‌شنيديد، فكر مي‌كرديد داودد نماينده دارد صحبت مي‌كند. و به اين سن كه رسيدم به خاطر عشق به كار تلاش كردم كه از هر چيزي كه به صدايم لطمه مي‌زند مثل سيگار كشيدن دوري كنم و آن رسايي و جذابي صدايم را با سلامت زندگي كردن حفظ كردم. من هر روز تخم شربتي مي‌خورم. تخم شربتي به سالم ماندن صدا خيلي كمك مي‌كند و قدرشناس خداوند به خاطر دادن، اين صداي خوب هستم.

بچه‌هايتان هم در زمينه كار هنري فعاليت مي‌كنند؟

نه، من چهار دختر دارم به نام‌هاي بهاره، گلنوش، گل‌شأن و شيدا كه هر ۴ تاي شان تحصيل كرده هستند. دو دخترم در خارج از كشور زندگي مي‌كنند و دو دختر ديگرم هم نزد خودم هستند. دختر داشتن خيلي خوب است چون دختر نور زندگي است.

معلم زبان‌تان شما را كشف كرد، اگر كشف نمي‌شديد دنبال چه كار ديگري مي‌رفتيد؟

خوب، احتمال هر چيزي بود. حتي زماني هم كه ديپلم گرفتم نمره انشاء من ۲۰ شد. من هميشه يك حسي نسبت به نوشتن داشتم و آن حس مرا وادار مي‌كرد با يك نوايي به نام صدا سر كلاس انشاء بخوانم و اين نوا و ساز صدا را به كار بگيرم ولي هيچ وقت خودم متوجه اين نبودم كه صدايي دارم. ديگران دائم به من مي‌گفتند كه تو صداي خوبي داري، خودم از همان دوران كودكي و نوجواني ايراد مي‌ديدم اگر بخواهم بگويم صدايم خوب است و از خودم تعريف كنم چون پدرم اين را به من ياد داده بود كه هيچ وقت سعي نكن از خودت تعريف كني چرا كه اين خصلت آدم را ناتوان و درمانده مي‌كند.

اگر معلم‌تان كشف‌تان نمي‌كرد دوست داشتيد چه شغلي را انتخاب كنيد؟

نويسندگي، الان هم گاهي اوقات دست به قلم مي‌برم و مي‌نويسم. چند سال پيش مجموعه از من به چاپ رسيد كه مورد استقبال همه قرار گرفت.

من در نوشتنم خيلي دوست دارم بروم سراغ مظلوميت و تنهايي آدمها چون زندگي ماشيني باعث شده آدمها تنها و مظلوم شوند.

شما از ما بين جوانهايي كه تربيت مي‌كنيد آيا از ميان آنها به كسي اميدوار هستيد كه بتواند در آينده مثل منوچهر اسماعيلي، منوچهر والي نژاد و… حرفي براي گفتن داشته باشد؟

تا الان كه با شما صحبت مي‌كنم هنوز اين اتفاق نيفتاده ولي اميدوارم از اين به بعد بيفتد. من معقتدم اگر كسي هم مي‌خواهد بيايد خودش باشد. اگر خودش باشد و تقليد از كسي نكند اتفاقات خوبي برايش مي‌افتد.

من به شاگردان سركلاس هميشه تاكيد مي‌كنم كه خودتان باشيد.تقليد صدا به نظر من هنر نيست تقليد يك نوع لودگي صداست و لودگي مقطعي است. من اعتقاد دارم اگر كسي تقليد صدا مي‌كند از همان صداي اصلي خودش استفاده كند،‌موفق‌تر است. تقليد صدا او را منحرف و پرت مي‌كند. تشويق مقطعي است. تعدادي را مي‌خنداند غافل از اينكه در اين مسير دارد خودش را جا مي‌گذارد. اصل صداي خودش را به كار گيرد توانايي‌اش را دارد.

فكر مي‌كنيد ۱۰ سال ديگر در چه جايگاهي هستيد؟

من ديگر بيش از اين انتظار ندارم. من هر آنچه را كه در توانم بوده، دارم ارايه مي‌دهم. بعد از اين هم باز ارايه مي‌دهم و ديگر بيشتر از اين تاجي كه مردم به عنوان سلطان مستند به من داده اند، چه مي‌توانم بخواهم جز اينكه اجازه بدهند دوستشان داشته باشم و عاشقشان باشم.

چه صحبتي با جوانها داريد؟

جوانها حواسشان به خودشان باشد كه چقدر ارزش فكري و چقدر توانايي‌هاي بزرگي دارند. با داشتن اين ارزش‌هاي فكري و توانايي‌ها و استعدادها و اراده‌هايي كه دارند خودشان را جا نگذارند. بروند با آن استعداد و توانايي و اراده خودشان را در جهان علم و دانش بيابند كه همانا درجهان علم و دانش جوان ما با آن انرژي فكري و استعدادهايي كه دارد مي‌تواند سر از همه جاي جهان در بياورد و بر همه علوم اشراف پيدا كند.جوان ايراني خيلي برش فكري مي‌تواند داشته باشد فقط بايد خودش را ببيند و خودش را جا نگذارد.

 * گويا نامي كه پدر و مادرتان براي شما گذاشته‌اند داستان داشته؛ لطفاً در اين مورد كمي توضيح دهيد.

** بله، پدرم خيلي دوست داشته، پسر داشته باشد. به اين خاطر مادرم زماني كه من را حامله مي‌شود راهي امامزاده داوود مي‌شود آن زمان با قاطر مي‌رفتند. چندين كيلو مس هم همراه خودش مي‌برد مس‌ها را نذر امام‌زاده داوود مي‌كند و از او پسر مي‌خواهد هنگامي كه نذرش ادا مي‌شود و خداوند پسر به او مي‌دهد (يعني من را) نامش را مي‌گذارد داوود. از اسمم هم راضي هستم و دوستش دارم.

* بعد از شما پدرتان دوباره صاحب پسري شد؟

** آره، برادرم كه از من كوچكتر بود ولي متأسفانه فوت كرده. دو خواهر نازنين دارم به نامهاي مهين و زهره.

* شما با عشق ازدواج كرديد؛ آيا آن عشق هنوز پابرجاست؟

** بله و بايد بدانيد كه آن عشق هم بيشتر شده. ببينيد من هنگامي كه وارد خانه مي‌شوم اگر همسرم منزل نباشد مثلاً براي خريد بيرون رفته باشد اول از بچه‌ها سراغش را مي‌پرسم كه كجا رفته. من خيلي به همسرم وابسته هستم. آن هم دليل دارد چون همسرم فوق‌العاده زن مهربان و كم‌توقعي است و قناعت كار است كه اين قناعت كار بودنش را من از كمتر زني در اين دوره زمانه مي‌بينم. ايشان از اول زندگي مشتركمان تا ديروز هيچ چيزي از من نخواستند. ديروز اتفاق عجيبي از طرف همسرم براي من افتاد ايشان به من گفتند برويم مانتو بخريم؛ مانتو نياز دارم. اولين بار بود در طول عمر ازدواجش چيزي از من مي‌خواست. بسيار بي‌توقع است و اصلاً اهل تجملات نيست.

* چه ويژگي خاصي در كار شما است؟

** من هيچ وقت حاشيه ايجاد نمي‌كنم. اگر همكارانم مشكلي داشته باشند مشكلشان را برايشان حل مي‌كنم. هيچ وقت كسي از زبان داوود نماينده عيب همكارانش را نشنيده چون كه معتقدم خودم هم معيوبم. هميشه حسن همكارانم را مي‌گويم.

* ويژگي كاري شما چيست؟

** ويژگي كاري من زود بيدار شدنم است. من زماني كه دوبله دارم ساعت ۳۰/۶ دقيقه جام‌جم هستم در صورتي كه دوبله كار ساعت ۹ صبح شروع مي‌شود. من زود سركار مي‌روم كه گوينده‌هاي من عملاً ببينند مديرشان زودتر از همه آمده يعني من ۳ ساعت زودتر سركارم هستم. نظم خيلي در كارم جدي است آن هم به خاطر اين است كه به كارم عشق مي‌ورزم.

* بدون تعارف با كدام دوبلورها ارتباط صميمانه‌تري داريد؟

** به جهت اخلاقي ارتباط خاصي با بهرام زند، ناصر ممدوح، منوچهر اسماعيلي، منوچهر والي‌زاده، اكبر منافي و … دارم. اينها جايگاه ويژه‌ و حرمت خاصي پيش من دارند. در مجموع هميشه اينها در من انگيزه ايجاد كردند و من به لحاظ عاطفي خيلي به اين عزيزان نزديك هستم. خدايي نكرده وقتي يكي از آنها دچار كسالتي شود، خيلي ناراحت مي‌شوم و خيلي روي من اثر مي‌گذارد.

* داوود نماينده مثل يك دختربچه‌اي كه عروسكش را به شدت دوست دارد، زمين را دوست دارد. من هميشه ديدم در صحبت‌هايتان دغدغه‌تان راجع به زمين، طبيعت، حيوانات و … است، اينطور نيست؟

** درست مي‌گوييد بزرگ‌ترين بحران در كشور ما اين است كه ما داريم زمين و آب را از دست مي‌دهيم. شما داستان گلخانه‌اي در قطب شمال را شنيديد كه چه بيدادي دارد مي كند. طبيعت را از حيوانات قطب جنوب و شمال دارند مي‌گيرند. نسل جانوران در شمال و جنوب به لطف ناجوانمردي انسانها را دارند از بين مي‌برند. ما داريم خودزني مي‌كنيم طبيعت ضامن بقا و دوام عمر ماست. ضامن دوام سلامتي ماست ولي ما داريم بيرحمانه آن را نابود مي‌كنيم.

يك روزي در همين خيابان ولي‌عصر درخت‌ها چتر داشتند و انواع و اقسام پرنده‌ها بر روي آنها پروازي كردند و خوش بودند اما امروز ديگر اثري از آن پرنده‌ها و درخت‌ها نيست.

من عاشق طبيعت هستم و طبيعت را آنقدر دوست دارم كه چهره زيباي خداوند را در طبيعت مي‌بينم و زائر و زيارت‌كننده طبيعت هستم. براي اينكه آنچه را كه در طبيعت است، خداوند بصورت آينه‌اي روبروي ما قرار داده كه ما خود در آينه بنگريم و ببينيم چقدر راز خلقت شگفت‌انگيز است. شما در طبيعت همه رنگ‌ها را مي‌بينيد قوي‌ترين نقاشان جهان وقتي مي‌خواهند خوش‌رنگي كنند و رنگ‌ها را زيباتر جلوه بدهند به سراغ طبيعت مي‌روند و از طبيعت درس مي‌گيرند طبيعت به آنها تدريس مي‌كند اما افسوس كه ما عبادت مي‌كنيم، نماز مي‌خوانيم، روزه مي‌گيريم، قرآن مي‌خوانيم و به زيارت مي‌رويم اما دريغ از اينكه سعي كنيم خدشه‌اي بر چهره زيباي خدا در طبيعت نيندازيم.

انسان زمان زيادي نيست كه برق را كشف كرده اما در عمق اقيانوس‌ها ماجراهاي عجيبي اتفاق مي‌افتد؛ ميليونها سال است كه الكتريسته در اعماق اقيانوس‌ها به وسيله جانوران ارائه داده شده. در عمق تاريك اقيانوس‌ شما مي‌بينيد جانوراني كه با الكتريسيته درون بدنشان روشنايي توليد مي‌كنند. ما امروزه مي‌خواهيم تابلوي تبليغاتي درست كنيم مي‌رويم سراغ نئون اما ميليون‌ها سال است كه الكتريسيته در بدن بعضي از ماهي‌ها كه چراغ‌هايي خيلي زيبا بر سر دارند توليد مي‌شود. اين براي ماهي‌ها ابزارهايي  كارآمد به حساب مي‌آيد يا مثلاً در عمق اقيانوس‌ها اختاپوس را مي‌بينيد، كه ۶ ماهي بر روي تخمهايش مي‌خوابد و هر از چند گاهي با بازوهايش آب را تكان مي‌دهد. اين مسأله توجه دانشمندان را به خود جلب كرد كه چرا اينها اين حركت را مي‌كنند و به اين نتيجه رسيدند كه اين اختاپوس بازوهايش را بر آب مي‌زند كه اكسيژن به تخمهاي هشت پا برسد و اين تا زماني كه بچه‌ها سر از تخم درنياوردند، ادامه دارد و مادر از روي تخمها تكان نمي‌خورد و غذا هم نمي‌خورد. بچه‌ها كه سر از تخم درآوردند مادر همان لحظه مي‌ميرد. ببينيد طبيعت چه درس زيبايي به ما دارد مي‌دهد. مادر مي‌ميرد كه نسل بعدي زندگي كند، كه نسل بعدي احيا شود يا مثلاً هزاران سال مورچه‌ها در دل جنگلهاي آمازون برگي را حمل مي‌كنند. دانشمندان هميشه دنبال اين بودند كه اين چه چيزي است كه مورچه‌ها مي‌برند در لانه‌هايشان تا اينكه دوربين‌هاي كوچك كه آمد اين دوربين‌ها را به داخل لانه‌هاي آنها گذاشتند ديدند كه اين مورچه‌ها داخل لانه قارچ كشت مي‌كنند. برگ‌هايي را كه مي‌برند مي‌گذارند روي قارچ‌ها، آزمايش كردند ديدند اين برگ‌ها آنتي‌بيوتيك طبيعي است. هزاران سال است اين موري كه ما آن را به چشم‌مان زياد نمي‌بينيم آنتي‌بيوتيك طبيعي را كشف كرده روي اين قارچ‌ها مي‌خواباند. اكسيدكربن قارچ متصاعد مي‌شود اين قارچ‌ براي اين مور قابل خوردن مي‌شود. اين مورچه هزاران سال است كه نظام‌مند است، خودش را مهندسي و طبابت مي‌كند. ارتش دارد و وقتي اتفاقاتي مي‌افتد به نام جنگ (در بعضي مواقع جنگ رخ مي‌دهد بين مورها و خرچنگ‌ها)، خرچنگ‌ها در مقابله با مورها يك جاهايي كم مي‌آورند حتي خرچنگ‌ها از خودشان سمي بيرون مي‌دهند كه مورچه‌ها را از بين ببرند. اما مورچه‌ها دقيقاً مي‌دانند اين سم است به همين دليل يك سپر دفاعي ايجاد مي‌كنند كه اين سم به آنها نرسد. ببينيد از نظر علمي چقدر پيشرفته است آن وقت ما انسانهاي پرمدعا، متكبر و خودستا و دائم من‌گو گرفتار همان استبداد فكري هستيم كه از طبيعت خدا فاصله گرفتيم و فقط فكر مي‌كنيم همه عبادت خدا همين سجده كردن است در صورتي كه بايد طبيعت خدا را هم سجده كنيم. در اينجا ياد علامه طباطبايي افتادم. روزي برنامه‌اي داشتيم با علامه طباطبايي من در آن جا از ايشان خواستم كه مرا نصيحت كنند. او فرمود نگاهي به اين درختان بيد در حياط بيندازيد. اين سپيدارها و پرندگان را نگاه كنيد. پرندگان مي‌خوانند و برگ‌ها مي‌رقصند؛ اينها دارند تسبيح‌گويي خدا مي‌كنند. شما هم زائر اين طبيعت باشيد مثل آنها دائم تسبيح‌گوي باشيد شما اگر زمانت را صرف آگاه‌تر شدن كني آن وقت طبيعت آسيب نمي‌بيند سمت مطالعه برويد و كتاب‌خوان بشويد. اگر مطالعه كنيد امنيت فكري و روحي پيدا مي‌كنيد. دانشت بالا مي‌رود، آگاهي‌ات بالا مي‌رود و كاملاً در امنيت، هوشياري و بيداري به سر مي‌بري و آن زمان است كه هميشه موفق هستي و رو به جلو مي‌روي. و هميشه زيباشناس مي‌شوي و زيبايي‌هاي خدا را دوست مي‌داري و در صدد از بين رفتن آنها نمي‌شوي. من هميشه زيباشناسم با ديدن گلي سرشار از عشق مي‌شويم به طبيعت زيبا عشق مي‌ورزم و دائم شكرگزار خدا به خاطر اين طبيعت و جهان زيبايش هستم. جالب است برايتان بگويم من حتي هنگامي كه كتاب مي‌خوانم از روي عشق و احساسم مي‌خوانم اصلاً وجودم عشق است. من از بچگي عاشق بودم و هنوز هم هستم.

* صحبت پاياني؟

** از شما سپاسگزارم كه وقت گذاشتيد و با من به گفتگو نشستيد و اولين بار بود كه خارج از كليشه مصاحبه كردم. در پايان باز به جوانان عزيز مي‌گويم كه خودتان را جا نگذاريد؛ اگر خودتان را جا بگذاريد خيلي زود مي‌رسيد به ناكجاآباد و در آن جا ديگر گم شده‌ايد و وقتي برمي‌گرديد پشت سرتان را نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد آنقدر از خودتان دور شديد كه دگر فرصت نداريد برويد خودتان را پيدا كنيد.

منبع: مجله جوانان امروز
خبرنگار: مریم احمدی

به اشتراک بگذارید

*

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.