Friday, 19 December , 2025
امروز : جمعه, ۲۸ آذر , ۱۴۰۴ - 29 جماد ثاني 1447
شناسه خبر : 45199
  پرینتخانه » اخبار تاریخ انتشار : 13 آبان 1402 - 13:49 |

‌دلنوشته برای گوینده ای که رادیو را عاشق بود+ صوت

‌دلنوشته برای گوینده ای که رادیو را عاشق بود+ صوت

محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه نوشته های آهنگینی درباره پیشكسوتان رادیو می نویسد، این بار سراغ گوینده و تهیه کننده قدیمی رادیو، فرزاد مویدی، رفته است.

به گزارش هنرصدا، فرزاد مویدی از گوینده ها و تهیه کننده های فراموش نشدنی رادیوست که در سال ۱۳۹۴درگذشت.

خاطره هایی که او از خود به جا گذاشته، همیشه باعث امید و اعتماد به نفسِ اهالی صداست.حضور او در استودیوهای رادیو، چنان شور و اطمینانی به عواملِ برنامه ها می بخشید که گویی برای انجام دادنِ بهترین کارِ زندگیشان آنجا جمع شده اند. او به سبب رفتارهای حرفه ای و آگاهانه اش در برنامه سازی برای رادیو، همیشه الگوی دیگران در عمل بود.برنامه های معروفش مانند: چهارراه جوانی، برگی از تاریخ، یک حکایت، یک مَثَل و آیتم های طنزی مانند: آب حوضی، کاسه بشقابی، چینی بند زن و لحافدوزی را هیچ کس فراموش نمی کند.

مویدی متولد سال ۱۳۲۷ بود و متاسفانه در ۲۷ آبان سال ۱۳۹۴ بر اثر سکته درگذشت!
یادواره ای آهنگین درباره این پیشکسوت رادیو به قلم محمدباقر رضایی( برای کتابی با عنوانِ ” ماندگاران عصر صدا ” در انتشارات آبارون ) نوشته شده که اختصاصی در اختیار هنرصدا قرار گرفته است.
این دلنوشته را بخوانیم:
برای گوینده ای که از یادها نخواهد رفت ( در ۱۰ پرده )
پرده اول:
آن گوینده ی باوقار و دوست داشتنی.
آن تهیه کننده ی مهربان و فراموش نشدنی.
آن که دردِ فراوان داشت ولی حوصله می کرد
و انتقاد داشت اما ملاحظه می کرد.
هنرمندی مرتب و تمیز بود
و سلام و علیکش با همه غلیظ بود.
چهره ای کلاسیک و صمیمی داشت
و علاقه به سبکهای قدیمی داشت.
هنر فراوان داشت، حسودان بر نمی تابیدند!
گشاده دستی داشت، بعضی ها نمی دیدند!
صبر و تحمل داشت اما خسته بود
و دلش از بی توجهی ها شکسته بود!
یک نوع شرافتِ درونی داشت
و کارنامه ای درخشان در روابطِ عمومی داشت.
پرده دوم:
مردی شاکی و دردمند بود،
اما پشت میکروفون هوشمند بود.
خودش را هیچگاه نباخت
و هرگز حرفهای منفی نبافت.
حُجب و حیای خاصی داشت
و نسبتی با “راستی” داشت.
معجونی از طنز و ادب بود
و لهجه اش شیرین مثل رطب بود.
با طنزهایش غوغا می کرد
و همه را به خودش شیدا می کرد.
خاشع و خاکسار و فروتن بود
و عاشق زندگی و هنوز بودن، بود.
خوانشِ مشهدی اش شنیدن داشت
و از قیل و قالِ زندگی، بریدن داشت!
پرده سوم:
آری، فرزاد مویدی این گونه بود.
و برای همین است که همکارانش هرگز او را فراموش نکرده اند و نمی کنند.
به قول میثم کطائیان :” زندگی چیزی جز وابستگی به زیبایی ها و لذت های آن نیست و ما باید قدرِ تک تک آن زیبایی ها را بدانیم”.
کطائیان این جمله ی حکیمانه را در ارتباط با خاطره ای از فرزاد مویدی می دانست و ماجرا را اینطور تعریف کرد که: یک روز آقای مویدی، آن زمان که همکار بودیم، به من گفت به یاد یکی از یادگاری های مادربزرگش سالها لذت برده و به بهترین نحو زندگی کرده!
میثم ادامه داد: از آقا فرزاد پرسیدم چطور؟ گفت: فکر می کردم با آن یادگاری، آدم ثروتمند و موفقی هستم. حتی بعد از این ماجرایی که برایت تعریف می کنم هم بهترین حس را داشتم، چون یک عمر به خاطر همین حس، زیبا زندگی کردم و بسیار لذت بردم”.
از کطائیان می پرسم: آن ماجرا چه بود که چنین حس زیبایی را به وجود آورده بود؟
می گوید: گویا مادر بزرگِ آقا فرزاد، او را خیلی دوست داشت.
یک شب که احساس می کرد نزدیک است جان به جان آفرین تسلیم کند، فرزاد را به بالینش فرا خواند تا یک یادگاری به او بدهد.
وقتی فرزاد آمد، مادر بزرگ چیزی را که برلیان می نامید لای دستمالی پیچید و یواشکی به او داد.
گفت: این برلیان خیلی باارزشه فرزاد جان. خوب نیگرش دار. مبادا یه وقت ببری بفروشیش!
مادر بزرگ روی کلمه ” باارزش” خیلی تکیه کرد.
آقا فرزاد هم قول داد حتما آن یادگاری را حفظ می کند.
چندین سال بعد از فوت مادربزرگ، فرزاد یادگاری او را برمی دارد و می بَرَد بازار طلافروش ها که قیمتش را بداند.
طلافروش بعد از بررسی برلیان، می گوید: این فقط یک یادگاریِ زیباست، همین! ارزش مادی نداره!
آقا فرزاد، اینطور که خودش برای میثم تعریف می کرد، از طلافروشی بیرون آمد و به خانه رفت و با این واقعه، یک چیز برایش ثابت شد؛ آن هم این که بعضی یادگاری ها ارزششان معنوی ست، نه مادی!
مادر بزرگِ او هم احتمالا همین جنبه را در نظر داشت که واژه ی ” باارزش” را به کار برد.
اما آقا فرزاد ناراحت نبود، چون به قول خودش سالها با یادِ آن یادگاریِ باارزش، حال کرده بود!
پرده چهارم:
مریم محسنی فر ، مسئول ارتباطات برنامه ی چهار راه جوانی در رادیو جوان مدتی همکار فرزاد مویدی بود.
می گوید: از نظر من بُعدِ تهیه کنندگی آقای مویدی مغفول واقع شده و بیشتر ایشان را به عنوان گوینده می شناسند.
در حالی که آقای مویدی تهیه کننده ی قابلی هم بود.
اما در مورد خصوصیات ایشان: آقای مویدی بر خلاف ظاهر جدی اش بسیار مهربان و خوش قلب بود.
آنقدر راحت با عوامل برنامه ها کار می کرد که همه دوستش داشتند و از بودن در کنار او لذت می بردند!
پرده پنجم:
فرزاد مویدی تقریباً زود از دست رفت.
بعد از فوت او ” نیما کرمی ” اینطور نوشت: صبح امروز برای من پُر از غم شد.
استاد فرزاد مویدی عزیز، گوینده ی خوش صدا و مهربان رادیو، دار فانی را وداع گفت!
استاد مهربانم خداحافظ.
پرده ششم:
محمودرضا قدیریان هم این نوشته را منتشر کرد:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز،
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.
جناب فرزاد مویدی گوینده ی خوش صدا و مجریِ پیشکسوت رادیو و گوینده ی نریشن های مستند تلویزیونی که با صدای گرم و مخملی ایشان فراوان خاطره داریم، به سوی خدا پَر کشیدند!
همه ی ما یک انسان، یک هنرمند و یک استاد پیشکسوت را از دست دادیم.
پرده هفتم:
محسن معماریان هم نوشت:
من بعد از سه ماه متوجه شدم که آقای مویدی فوت کرده!
چند سالی با ایشان همکاری نه، شاگردی می کردم.
وقتی فهمیدم فوت کردند، حالم دگرگون شد.
آقا فرزاد با اخلاق، خوش مشرب و همیشه خندان بود.
آخرین بار در شبکه ی اجتماعی احوالپرسی داشتیم.
از خدا می خواهم جایگاهی که حقِ دلش بود به ایشان بدهد.
روحش شاد.
آرزوی صبر فراوان برای خانواده اش دارم که گوهری گرانبها همچون این پدر را از دست داده اند.
پرده هشتم:
احمد کمالی هم این خاطره را تعریف کرد:
من آقای مویدی را اولین بار در اتاق کوچک نویسندگانِ برنامه های رادیو مشهد در سال ۱۳۵۵ دیدم.
پشت یک میزی بدونِ میکروفون در حالِ نوشتن بود.
در آن اتاق سه نفر نویسنده ی برنامه های مختلف، میز داشتند.
آن روز مرا از طریقِ برنامه ی کارگران رادیو مشهد دعوت کرده بودند که یک مصاحبه ی کوتاه درباره اولین کتابم به نام ” نوروز تلخ ” که تازه منتشر شده بود، با من داشته باشند.
من در آن اتاق و در جمعِ آنها منتظرِ توجیه های لازم بودم که آقای پاریاب مرا راهنمایی می کرد.
صحبت های او با خنده و قهقهه ی فرزاد مویدی که شاید گوینده ی برنامه صبحگاهیِ رادیو مشهد هم بود همراه می شد و مرا هم می خنداند.
مرد شاد و جذابی بود.
خبر درگذشت ایشان برای من بسیار ناگوار بود!
پرده نهم:
و اما مژده لواسانی با قلم صمیمانه اش، سطرهای سوزناکی را ثبت کرد:
خدایش بیامرزد، نیکو مردی بود فرزاد مویدی!
در همه ی سالهای رادیو، او را با چهره ی گشاده و مهربانیِ محض می دیدم.
استادی که هم در گویندگی و اجرا و هم در اخلاق و رفتارِ حرفه ای نمونه بود.
محال بود روزی با من مواجه شود و حالِ داییِ جانبازم را نپرسد و غصه اش را نخورَد! آنقدر که به دایی ام می گفتم: به قدری که جناب مویدی دلواپسِ توست، شاید ما نیستیم!
جناب استاد فرزاد مویدی! ممنونم بابت همه ی انگیزه و روحیه ای که به ما می دادید.
در همه ی سالهای رادیوی شیرینمان!!
سالهایی که خاطره شد!
عین خودِ شما که رفتید!
اما خاطره ی جاودانید برای مردم از روزگارِ ” چهار راه جوانی ” و همکاری با مریم جلالی که همیشه از شما برایمان مثال می زد تا همین روزهایی که دیگر در رادیو نبودید و غصه دار بودید!
پرده دهم:
وجودش در رادیو نعمت بود
و حضورش در برنامه ها غنیمت بود.
آقاییِ خاصی داشت
و سینه ی گشاده و فراخی داشت.
اخم و غضب در کارش نبود
و ناراحت کردنِ دیگران مرامش نبود.
همیشه در حالِ آموختن بود
و کارش، به جوانها روحیه دادن بود.
خدا رحمتش کند که رفیق بود
و محترم و ارادتمند و شفیق بود.
آمین یارب العالمین
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای

آبان ۱۴۰۲

شعرخوانی فرزاد مویدی با لهجه مشهدی

به اشتراک بگذارید

*

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.