Friday, 17 May , 2024
امروز : جمعه, ۲۸ اردیبهشت , ۱۴۰۳ - 10 ذو القعدة 1445
شناسه خبر : 47349
  پرینتخانه » اخبار تاریخ انتشار : 24 بهمن 1402 - 13:26 |

یادواره برای مدیر رادیویی که فیس و افاده نداشت!

یادواره برای مدیر رادیویی که فیس و افاده نداشت!

محمدباقر رضایی، نویسنده برنامه‌های ادبی رادیو که با متن‌های طنز و آهنگینش از مشاهیر و مفاخر صدا یاد می‌کند، به مناسبت روز جهانی رادیو سراغ حمیدرضا خزایی از مدیران پیشکسوت رادیو رفته است.

به گزارش هنرصدا، سیزدهم فوریه( ۲۴ بهمن) روز جهانی رادیوست وبه همین مناسبت محمدباقر رضایی یادواره ای درباره یکی از مدیران رادیو که به قول او هیچ گاه ” فیس و افاده نداشت و از خود خاطره های خوبی به جا گذاشت ” نوشته است.

رضایی می گوید: برخی از مدیران ارشد در ادارات مختلف با کارمندانشان آنقدر به اصطلاح خوب ” تا ” می کنند که هرگز نمی شود فراموششان کرد.
حاج حمیدرضا خزایی از این نوع مدیران بود.
او اکنون چند سالی است که بازنشسته شده اما خاطره هایش در رادیو به جا مانده و دهان به دهان نقل می شود.
یادواره ی رضایی درباره این پیشکسوت رسانه ای و مبتکر رادیو جبهه که اختصاصی در اختیار هنرصدا قرار گرفته است، پیشِ روی شماست:
طنزواره برای عالیجنابِ مستطاب حاج حمیدرضا خزایی ( در ۱۰ پرده )
پرده اول:
آن معاون خاکی
آن رادیوییِ همیشه شاکی
آن که ضعف رادیو را بر نمی تابید
و تا کارها به سامان نمی شد، نمی خوابید!
مردی ” سر زبان دار ” بود
و با اهالی رادیو ” ندار ” بود.
جیکّ و پیکّ همه را می دانست
و جوانها را مثل پدر می مانست.
همه ی زندگی اش رادیو بود
و اهل سفر و بیا و برو بود.
در رادیو، بی رحمانه عمل نکرد
و کسی را وادار به جدل نکرد.
خودش برنامه سازِ کاردانی بود
و محتوای برنامه اش آرمانی بود.
احترام نویسندگان و شاعران را داشت
و با هیچ کدامشان زاویه نداشت.
اهل کار و حال بود
و همیشه دور از ملال بود.
پرده دوم:
در ارتباط ها سیاستِ خوبی داشت
و انگار با همه شوخی داشت.
پشتِ اعاظم طنز را به زمین می مالاند
و آنها را لب چشمه می برد و تشنه بر می گرداند.
رضا ملکوتی که در این زمینه شهره ی عام بود،
نزد او مانند پسربچه ای خام بود!
مرحوم جمشید جم که طنزهایش را فقط حافظ شیرازی نشنیده بود،
در مدرسه او درسِ طنّازی را نیوشیده بود!
گلِ سرسبدِ هر مجلس بود
و اهالی رادیو را مونس بود.
انرژی بی حد و حساب داشت
و حالتِ دورانِ شباب داشت.
مدیری کمیاب بود
و اهل مسجد و محراب بود.

خزایی در کنار دکتر حسن خجسته

پرده سوم:
حاج محمد قربانی ملقب به پدر رادیو، یکی از دوستان نزدیک اوست و حرفهایش درباره اهالی رادیو سند است.
می گوید: آقای خزایی یک مسلمان واقعی ست. خیلی به رادیو خدمت کرده. من یادم است وقتی مدیر تولید بود، بیچاره سه روز از رادیو خارج نشد. روی هم رفته آدم خیلی مثبتی ست. هیچ وقت هم عصبانی نمی شد و این به خاطر ایمانش بود. از آنهایی بود که در زمان شاه زندان رفته بود و اوایل انقلاب که آزاد شد، به رادیو آمد و رادیو جبهه را راه انداخت.

از چپ: اخوان، عطاری، بنایی، خزایی، صحراگرد، حاج محمد قربانی

پرده چهارم:
محمدعلی ابطحی سالها پیش گفته بود: یکی از قدیمی های رادیو، حمیدرضا خزایی، محور بچه های دهه ی ۶۰ رادیوست.
قلبش مثل شیشه صاف است و همه قبولش دارند. سالی یک بار تعدادی از بچه های قدیمی را جمع می کند و افطاری می دهد.

خزایی در کنار چهره های سرشناس رادیو

پرده پنجم:
مرحوم مهران دوستی می گفت:
ما یک برنامه داشتیم با آقای خزایی. در این برنامه ارتباط ما با رزمنده ها به گونه ای بود که فکر می کردیم کنار آنها نشسته ایم.
پرده ششم:
محمود کریمی علویجه در خاطراتش نوشته: عازم جام جم که شدم، ۲۵ ساله بودم. لاغر با ریشی بلند، کفش های کتانی و یک کلاه پشمی دستباف.
دم در سراغ مدیر پخش رادیو را گرفتم. سید جواد یاسینی نبود.
در غیاب او حمید خزایی جواب داد.
گفتم: از جبهه اومدم برای کار تو رادیو.
پرسید: چه کاری؟
— گویندگی، نویسندگی، هر کاری!
— نیرو که نمی خوان، ولی حالا که اومدی بیا بالا.
رفتم بالا.
جوانی ۲۶ یا ۲۷ ساله، گندمگون، با موهای مجعد و فردار به استقبالم آمد و براندازم کرد.
پرسید: خب، کجا کار می کردی؟
مدارک کاری ام را دادم دستش.
باز کرد و نگاهی انداخت.
گفت: حقیقتش حالا به گوینده نیازی نداریم. اگه نیازی باشه آگهی می کنیم. ولی حالا که تا اینجا اومدی، شماره بِده بِهِت زنگ می زنیم.
شماره دادم و رفتم.
سه ماه نکشید که زنگ زدن رفتم مشغول شدم.

عکس زیرخاکی خزایی با چهره های سرشناس رادیو

پرده هفتم:
همیشه با حواسِ جمع کار می کرد
و عواملش را قلع و قمع نمی کرد.
برای راه اندازی رادیو جبهه هزینه های روحی و جسمی پرداخت
و در اجرای این برنامه طرح هایی نو در انداخت.
بدایتِ کارش در رادیو، التفات به شهدا بود
و نهایت کارش هم معاون اجراییِ معاون صدا بود.
دکتر خجسته به او اطمینان داشت
و او هم ظرفیتِ این اعتماد را داشت.
هرگز در رفتارش فیس و افاده نداشت
و همیشه سر و وضعی معمولی و ساده داشت.
حضورش برای دیگران فایده داشت
و از خود خاطره های خوبی به جا گذاشت.
هیچ گاه خودش را برای کسی نگرفت
و عرصه ی مدیریتی اش را هم تنگ نگرفت.
حتی اگر در حالِ نماز بود،
درِ اتاقش برای همه باز بود.
یک نوع مهربانی خاص هم داشت،
که آن را البته برای خواص داشت!
پرده هشتم:
مرحوم محمدحسین نورشاهی در خاطراتش نوشته است:
” اوایل کار در رادیو جبهه که آقای خزایی و فرهنگ جولایی به  عنوان تهیه کننده، مامور راه اندازی این رادیو شدند، من گوینده این برنامه بودم.
یک روز که ضمن گویندگی، غزل سید حسن حسینی با مطلعِ” می روم مادر که اینک کربلا می خوانَدَم” را می خواندم، آقای خزایی گفت: فکر نمی کنی این غزل را زیاد در برنامه ها تکرار می کنی!؟
گفتم: یک روحی در این غزل هست که ذهن مرا ناخودآگاه به طرف خود می کشد…

از چپ: حمیدرضا خزایی، نورالله مرادی، جمشید جم، حاج محمد قربانی ایستاده از چپ: حسین آهی و صالحی مهربان معروف به دادا

پرده نهم:
علیرضا معینی تعریف کرده: یک بار که گوینده رادیو جبهه بودم، مرخصی گرفتم و برای عید دیدنی به اصفهان رفتم.
به محض ورودم به خانه، مادرم گفت: آقای خزایی تماس گرفت  و گفت علیرضا را به محض رسیدن به اصفهان، به بانه بفرستید!
به تهران زنگ زدم و گفتم: حمیدجان یکی دو روز مهلت بده که سال تحویل بشه لااقل!
گفت: اگه مادرت راضی نیست نرو، عطابخشی رو به جات می فرستم.
گفتم: نه، خودم می رم.
سال در سنندج تحویل شد و به بانه که رسیدیم برف می آمد.
صبح فردای آن روز با یخ هایی که آب می کردیم وضو گرفتیم و آفتاب که زد، در منطقه جنگیِ شمال غربِ بانه بودیم.

از چپ: جمشیدجم، حمیدرضا خزایی و محمدحسین حرمی

پرده دهم:
استادِ مطایبه و رَجَز بود
و لقب هایی که به بعضی ها می داد، موجَز بود.
در تعریف لطیفه ها رقیب نداشت
و در جمعِ دوستان حریف نداشت!
آنچه تعریف می کرد جذاب بود
و قابل جمع آوری در کتاب بود.
برای مراسم دیگران دَوَندگی می کرد
و این کارها را با یکرنگی می کرد.
در کارهای خیر، پا به رکاب بود
و عاشقِ رفت و آمد و ایاب و ذهاب بود.
حالتی مراقب و دقیق داشت
و در مصیبتِ دوستان، قلبی رقیق داشت.
با آن که در رادیو برای خودش خانی بود،
با بعضی از پایین ترین کارکنان آنجا رفیقِ جانی بود.
هر کس مریض می شد یا می مُرد، اولین کسی که به بالینش می رفت، او بود
و این کارهایش برعکسِ خیرخواهی اش” رو ” بود.
دعا کنیم عمرش دراز باد
و درهای بهشت برایش باز باد.
آمین یا رب العالمین
محمدباقر رضایی
نویسنده و فعال رسانه ای

بهمن ۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید

*

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.