Tuesday, 21 May , 2024
امروز : سه شنبه, ۱ خرداد , ۱۴۰۳ - 14 ذو القعدة 1445
شناسه خبر : 44716
  پرینتخانه » اخبار تاریخ انتشار : 18 مهر 1402 - 14:00 |

دلنوشته ای برای مردِ «قربان صدقه های استثنایی» در رادیو

دلنوشته ای برای مردِ «قربان صدقه های استثنایی» در رادیو

محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه نوشته های آهنگینی درباره پیشكسوتان رادیو می نویسد، این بار سراغ تهیه کننده قدیمی رادیو، بهرام رحمانی، رفته است.

به گزارش هنرصدا، بهرام رحمانی تهیه کننده پیشکسوت رادیو چند سالی است که بازنشسته شده است اما همچنان با بعضی از رادیوها به صورت خاص همکاری می نماید.
بهرام رحمانی از نظرِ مراوداتِ اجتماعی و معاشرت با دوستان و همکاران در رادیو، زبانزد خاص و عام بود.
قربان صدقه های استثنایی او را هیچ کس از یاد نمی بَرَد.
برای همین، هر برنامه ای که او در آن حضور داشت، سر و صدایی خاص ایجاد می کرد. آنقدر نرم و خوش برخورد و گشاده رو بود که با همه اهالی رادیو، دوستی و همدلی های غبطه برانگیزی داشت. او اکنون چند سالی است که بازنشسته شده اما همچنان با بعضی از رادیوها همکاریِ جانبی و ویژه ای دارد. و همچنان مانند یک جوانِ پُرشور و حال، برنامه های متفاوتی را تهیه کنندگی می کند.
آرشیو غنی و پُرباری دارد و در اغلب برنامه هایش از آنها استفاده می کند. اما به هر حال، او را باید جزو قدیمی ها بدانیم و درباره اش به جای آن که بنویسیم” هست”، باید بنویسیم” بود”!
شما را به خواندنِ طنزواره ی محمدباقر رضایی درباره ماجراهای او در رادیو که اختصاصی در اختیار هنرصدا گذاشته است، دعوت می کنیم.
اضافه کنیم این طنزواره ها برای کتابی با عنوان ” ماندگارانِ عصر صدا ” که جلد اول آن در انتشارات آبارون مراحل چاپ را می گذرانَد، نوشته شده و می شود.
طنزواره برای مردی که با اخموها زاویه داشت(در ۱۰ پرده )
پرده اول:
آن تهیه کننده ی پُر حرارت.
آن عاشقِ مراوده و معاشرت.
آن استادِ ارتباط های گرم.
آن دارنده ی زبان چرب و نرم.
آن که خیلی زود با هر کس جور می شد
و حتی گاهی مجبور به پهن کردنِ تور می شد!
نامش بهرام رحمانی بود
و از دوستانِ جواد مانی بود.
با وجود سنِ بالا، چالاک بود
و در گفتنِ بعضی حرفها، بی باک بود.
چشم به هم می زدی” پسرخاله” می شد
و باعثِ ارتباطی گرم و صمیمانه می شد.
مردی از تبارِ رادیویی های ماضی بود
و از ” بهترین ” های برنامه سازی بود.
اما با همکارانِ اخمو، زاویه داشت
و در برخوردش با آنها، حاشیه داشت!
پرده دوم:
در هر کاری دقت داشت
و در ارتباط ها صداقت داشت.
مردی بود زیر و بم زندگی را دیده
و سرد و گرم روزگار را چشیده.
شاد و سرحال و زبل بود
و در مقابل اخموها کسل بود.
“پیرپسری” پخته و بالیاقت بود
و همیشه اسیرِ زیبایی های خلقت بود!
بسیار عشقِ معاشرت داشت
و در مقابلِ خواستنی ها حرارت داشت!
” قربان صدقه رفتن هایش ” استثنایی بود
و لحظه ی دیدارش با دوستان، تماشایی بود.
در مورد رادیو، زیاد می دانست
اما خودنمایی را درست نمی دانست.
همیشه با همکارانِ دورو، مشکل داشت
و از بعضی هایشان گلایه در دل داشت.
اما برای شیرین ها، فرهاد بود
و در به دست آوردن دلِ آنها، استاد بود!
پرده سوم:
و اما نظر دوستان و همکارانِ رادیویی درباره بهرام رحمانی:
داوود جمشیدی تهیه کننده ی پیشکسوت رادیو، در پاسخِ تقاضایم برای نوشتن توصیفی درباره او، نوشت: یک پارچه بوس و بغل!!
و اضافه کرد: لطفا از اون فکرها نکنید!
و توضیح داد که: این، از اصولِ سلام و علیک بهرام عزیز است.
به محض رسیدن، تا بغلت نکند و دو سه تا ماچ آبدار نچسبانَد خیالش راحت نمی شود.
عاشقِ کار و فضای جام جم و دوستانش هست.
از مسافرتِ چند ماهه که بر می گردد، چمدان هایش را زمین نگذاشته، سَری به اداره می زند و یکراست می رود پیش استاد خلیلی که همیشه در اتاقش بساط چایی و شوخی و طنز برقرار است!
اگر کسی قربان صدقه هایی را که بهرام در محاورات روزانه به کار می بَرَد جمع آوری کند، حتما فرهنگ مفصلی می شود و دوستان، این زبان چرب و نرم او را، کارآمد می دانند!
اگر شما سربالایی جام جم  تا ساختمانِ شهدای رادیو را یک ربع و بیست دقیقه طی کنید، رحمانی دو ساعت و بیست دقیقه طی می کند.
با همه سلام و علیک دارد.
از باغبان ها و حراست گرفته تا مدیران رده پایین و متوسط و خیلی بالا.
با همه چنان با خنده و خوشرویی و قربان صدقه سلام و علیک می کند که هر که ببیند فکر می کند دوستانی هستند که سالهاست همدیگر را ندیده اند.
همیشه خوش پوش و خوش بو و خوش اخلاق است.
ظاهرش که اینطور است!
اما راویانِ اخبار و ناقلان آثار می گویند وقتی عصبانی می شود، حالا بیا و درستش کن!!
می شود کسی که ما تا به حال ندیده ایم!
دست و دلبازی در حد افراط و تفریط از او می بارَد و به قول قدیمی ها، رفیق بازِ ششدانگ است که در مواردی دوستانی از این صفتش سوء استفاده هم کرده اند؛ مثل مگسان گِرد شیرینی!
در این پنجاه و چند ساله که ما با هم دوستیم، شهادت می دهم هنوز مثل جوانی اش خندان و گرم و صمیمی است و درآغوش گرفتن و بوسیدن را ترک نکرده.
خدا موفقش بداراد !!”

بهرام رحمانی با بهروز رضوی و احمد طبعی

پرده چهارم:
استاد باقر خلیلی پیشکسوتِ نویسنده های رادیو هم در پاسخ به تقاضایم برای به دست دادنِ توصیفی درباره بهرام رحمانی، این متن را فرستاد:
( آن در کار و بارَش استاد، آن از قید دنیا آزاد، آن رسته از بحر طوفانی، جناب بهرام رحمانی، تازه برگشته از غرب، دلبسته تار و ضرب.
گویند که در کار صدا خبره است
و در شناخت ساز و نوا، شهره!
و گویند که روزی آن جناب را به کار در ینگی دنیا فرا خواندند و در سفارتی میانجی مژده زندگی آرام و پول فراوان دادند و بسیار از نویدهای هوش ربا سخن راندند و در تذکره ایشان مهری درخشان کوبیدند با این خیال که تکخال زده اند.
لیکن او به این مژده و نوید فریفته نشد و انبان نیرنگ آنان را با استغنای طبع به باد داد و زبان حالش چنین بود که:
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه!
و با من گفت: ندانم که بزرگ قوم این داستان را از کجا دانست که مرا به عنایتی خاص نواخت و به کاری گزیده امتیاز بخشید!
پرده پنجم:
و این هم نظرِ رضاخان خضرایی که از گوینده های پیشکسوت و عاشق رادیوست:
” آدم وقتی با یکی نزدیک سی سال آشناست و رفاقت داره، خیلی سخته درباره اش چیزی بنویسه؛ چون می ترسه یه سِری خاطرات از یادش بره!
من در مورد بهرام رحمانیِ عزیز، این جوریَم.
بهرام برای من همیشه سمبل سرزندگی، نشاط، خوشی، خوبی، صمیمیت، صفا، معرفت و…بوده و هست!
در برنامه ” تهران در شبِ ” رادیو تهران به اتفاق”داوود نماینده” ی خوش بیان با تهیه کنندگی بهرام، شبهای پر از خاطره ای رو رقم زدیم.
همینطور بخش شامگاهی رادیو پیام که مدتها به عنوان نویسنده و گوینده در خدمت بهرام نازنین بودم.
یکی از خصلت های بسیار خوبِ بهرام اینه که بعد از اجرای هر مطلب، گوینده رو تشویق و ازش تشکر می کنه و این امر تاثیر مثبتی در اجرای بعدی گوینده می ذاره.
البته بهرام جانِ رحمانی شیطنت های خاص خودش رو هم داره که خیلی دلچسب و منحصر به فرده!! ( که خیلی هم نمیشه بازگو کرد ).
رفتار صمیمانه و محترمانه بهرام با همکاران– اعم از خانم یا آقا– زبانزده!!
به هر حال من بجز خوبی و محبت و صفا و صمیمیت، چیزی از او ندیدم.
شادی اش روزافزون باد”.

بهرام رحمانی با مرتضی امیری اسفندقه

پرده ششم:
بهرام رحمانی اگر چه به قول رضا خضرایی شیطنت هم داشت، اما شیطنت هایش به پای استادش جواد مانی نمی رسید!
بلایی که جواد مانی ( تهیه کننده ی مشهور رادیو ) سرِ او آورد، از یاد هیچ کس نمی رود!
ماجرا از این قرار بود که یک زمان، هر دو، در سفری کاری مربوط به رادیو بودند.
شب که شد جواد مانی به شدت دچار بی خوابی شده بود.
از طرف دیگر، بهرام به شدت خوابش می آمد و سرحال نبود.
در این گیرودار، مانی به او بند کرده بود که حتما باید بیدار بمانی و با من تخته بازی کنی!
بهرام اصلاً حوصله نداشت و خوابش می آمد.
اما مانی سیریش تر از این حرفها بود!
می گفت: نه بهرام، بهانه خواب نیار، بگو می ترسی با من بازی کنی و ببازی!!
بهرام التماس می کرد که: به خدا جواد خوابم میاد، ولم کن. از تو هم اصلاً نمی ترسم.
مانی لج کرده بود و افتاده بود روی دنده ی چپ!
گفت: نه، می ترسی! حالا هم چون اینو گفتی، یا باید بازی کنی، یا روی یه تیکه کاغذ بنویسی از ترسِ باختن به مانی، باهاش بازی نکردم!
رحمانی برای این که از شرِ این ستم راحت شود و برود بخوابد، قبول کرد.
کاغذی برداشت و روی آن نوشت: اقرار می کنم که از ترسِ باختن به جواد مانی، با او تخته بازی نکردم.
مانی گفت: اسمتو بنویس و امضا کن.
رحمانی اسمش را نوشت و امضا کرد.
مانی کاغذ را گرفت و گفت: حالا برو تخت بخواب!!
رحمانی پیلی پیلی خوران رفت خوابید.
چشمتان روز بد نبیند!
صبحِ آن روز که از خواب بیدار شد، با تعجب دید جواد مانی از آن اقرارنامه عکس گرفته و در فضای مَجازی گذاشته.
زیرش هم نوشته: این، اقرارنامه را بهرام رحمانی در کمال صحت و سلامت نوشته است. همه شاهد باشن!!
پرده هفتم:
عاطفه اقتداری تهیه کننده رادیو ایران، درباره بهرام رحمانی، دیدگاه متفاوتی دارد.
خیلی راحت و بی رودربایستی می گوید: آقای رحمانی به نظر من آدم عجیبیه! پُر از شور و حرارت و نشاط و بقیه ی ماجرا…!
ولی من اصلاً نمی فهمم یا هضم نمی کنم که ایشون این همه شور و حرارت رو از کجا میاره!!
منظورم در همه زمینه هاست!
حتی در زمینه های خانوادگی هم شنیدم خیلی پُرشور و حال هستن!
من اولین بار که ایشون رو سرِ برنامه ای تو استودیو دیدم و باهاشون احوالپرسی کردم، تا صدای منو شنیدن، بِهِم گفتن: شما چرا نرفتی گوینده بشی!؟
گفتم: نشده دیگه استاد!
گفت: اگه من کاره ای بودم، حتما شما رو هُل می دادم پشتِ میکروفون که گویندگی کنی!
گفتم خیلی ممنون!
بعدها که بیشتر با ایشون آشنا شدم فهمیدم آدم اگه در افسرده ترین حالت هم باشه، تا ایشونو می بینه، همه چی از یادش میره.
حتی گاهی حرفهای جدّیشون هم شوخی تلقی میشه!
اینو هم البته اضافه کنم که ایشون خیلی خوش پوش و خوش سلیقه هستن و من نمی دونم کسی با کارکردن تو رادیو، این همه پول رو از کجا میاره که خرج لباس و عطر و ادوکلن و چیزای دیگه میکنه!
اما راستشو بگم من بعد از این که با ایشون بیشتر آشنا شدم و برنامه هاشونو گوش دادم، به این نتیجه رسیدم که کاش زودتر باهاشون آشنا می شدم، شاید تهیه کننده ی موفقتری می بودم.
چون فهمیدم ایشون در کارِ تهیه کنندگی، مدیریتِ خیلی جدی دارن و جَوون ها رو منظم و بادقت بار میارن.
مثلا من خودم یک دفعه با ایشون راجع به قدرتِ تهیه کننده تو استودیو بحث می کردم.
می گفتم ما الان دیگه نمی تونیم تو استودیو قدرت مطلق باشیم.
باید با بقیه ی عوامل تعامل داشته باشیم و نظر همه رو تو برنامه لحاظ کنیم.
ولی ایشون می گفتن نه، تهیه کننده اگه تهیه کننده باشه، باید گوشِ کسانی رو که تو کارش دخالت می کنن بگیره و از استودیو بندازشون بیرون! مثل آقای کچویی!!
من اون موقع آقای کچویی رو نمی شناختم. ولی بعدها فهمیدم از اون رادیویی هایی بوده که خیلی سخت می گرفته!!
آقای رحمانی هم با همه ملاطفتش، پیروِ روشِ آقای کچویی بود و تو استودیو سخت می گرفت!
ولی من هیچ وقت این روش رو دوست ندارم و معتقدم تهیه کننده باید با بقیه عوامل تو استودیو، تعامل داشته باشه!

بهرام رحمانی با مریم نشیبا و حامد موسوی

پرده هشتم:
زرین کشاورز مدیر روابط عمومی رادیو تهران با کمی شوخی و طنز، درباره بهرام رحمانی اینطور برایم نوشت:
آقای رحمانی از اون پیرمردهاییه که مثل یک جَوون شاد و شنگول و پُرانرژی به نظر می رسه!
از نظر من، یکی از تهیه کننده هاییه که کارش رو بسیار شیک و با جدیت انجام میده، در عین حال روحیه شوخ طبعیِ خودشو هم داره.
همیشه هم دعای خیر و تندرستی برای همکارا، وردِ زبونشه.
یه حرف خوبی که همیشه می زنه، اینه که: زندگی رو زندگی کن!
پرده نهم:
و اما انسیه سمیع پور، یکی از مدیران رادیو سلامت از خوشرویی و طنز بهرام رحمانی یاد می کند و می گوید: هر وقت اسم آقای رحمانی می آید، من یاد زیبایی شناسیِ ایشان می افتم که هم در کارِ تهیه کنندگی به کار می زنند، هم در امور اجتماعی!!
من آن سالها که دستیارِ یکی از دوستان بسیار نزدیک ایشان یعنی آقای مانی بودم، همیشه از اطراف خانه خودمان مقداری گل شقایق می چیدم و می بردم می گذاشتم توی اتاق آقای مانی.
یک روز آقای رحمانی تا آمد توی اتاق و گلهای شقایق را دید، خاطره ای تعریف کرد که من هیچ وقت از یاد نمی برم.
آقای رحمانی اهل کوه رفتن بود.
یک بار توی راهِ کوه، دیده بود مردی گل شقایق می فروشد.
چند تا جوانِ باحال آمدند از آن مرد پرسیدند: غنچه ی شقایق هم دارید؟
آن مرد گفت: نه!
آقای رحمانی که آنجا ایستاده بود و نگاه می کرد، حسِ جوانی اش گل کرد و به جوانها با شوخی گفت: غنچه می خواید؟
جوانها زل زدند به به او، یعنی آره!
آقای رحمانی هم بلافاصله لبهایش را غنچه کرد و با لکنت زبان گفت: بفرمایید!!
پرده دهم:
رضا قربانی تهیه کننده ی پیشکسوت رادیو هم بر مهربانی و خوش اخلاقیِ بهرام رحمانی صحه می گذارد و می گوید: آقای رحمانی را هر وقت ببینید، غمهای روزگار را فراموش می کنید.
ایشان هنر خاصی در شاد کردنِ فضای اطراف خودشان دارند.
آنقدر با بچه های رادیو، راحت و صمیمی هستند که جوانترها به ایشان می گویند: عموبهرام.
خیلی رفیق بازند و عاشقِ رادیو و بچه های رادیو هستند!”
رضا قربانی کاملا درست می گوید.
جوانهای رادیو واقعا به او می گفتند: عمو بهرام.
چون در نصیحت کردن به جوانها صادق بود
و گوشش برای شنیدنِ حرفِ مفت، عایق بود.
از حاشیه ها پرهیز داشت
و همیشه از دوروها، گریز داشت!
خدا نگهدارش باشد که دل داشت
و جایگاه خاصی در محافل داشت.

آمین یارب العالمین
محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای.
مهر۱۴۰۲
به اشتراک بگذارید

*

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.