Friday, 24 May , 2024
امروز : جمعه, ۴ خرداد , ۱۴۰۳ - 17 ذو القعدة 1445
شناسه خبر : 42837
  پرینتخانه » اخبار تاریخ انتشار : 29 تیر 1402 - 18:52 |
دلنوشته ای برای ژالاک

برای گوینده ای که در زمان خودش محشر بود+ صوت

برای گوینده ای که در زمان خودش محشر بود+ صوت

محمدباقر رضایی نویسنده و فعال رسانه ای كه نوشته های آهنگینی درباره پیشكسوتان رادیو می نویسد، این بار سراغ گوینده قدیمی رادیو، ژاله کیایی نژاد مشهور به ژالاک، رفته است.

به گزارش هنرصدا، ژاله کیایی نژاد مشهور به”ژالاک” یکی از گوینده های طراز اول رادیو بود؛ گوینده ای  که خصوصاً در برنامه های ادبی و کتابخوانی یکه تاز بود.
شنیدنِ اجرای او نه تنها برای شنوندگان، که حتی برای تهیه کنندگان و اهالی رادیو هم لذت بخش و غبطه برانگیز بود.
ژالاک صدای خاص و فاخری داشت و هر برنامه ای را برای گویندگی قبول نمی کرد مگر آن که مطالب آن برنامه در راستای اندیشه و تفکرش بود.
برنامه کتاب شب و برنامه شاهکارهای موسیقی جهان از جمله برنامه هایی بودند که ژالاک مدتها اجرای آنها را به عهده داشت.
زندگی او اما کمی مبهم و عجیب بود و مجبور شد مدتی از رادیو دور بمانَد.
همین دوری از رادیو، که عشق او بود، باعث شد افسردگی بگیرد و طاقت نیاوَرَد.
وقتی همکارانش خبر فوت او را شنیدند به شدت متاسف و غمگین شدند.
محمدباقر رضایی همکار او در برنامه کتاب شب، کتابی با عنوان” طنزنامه ی مشاهیر رادیو” در حالِ انتشار دارد که بخشی از آن مربوط به مرحوم ژالاک است.
این بخش از آن کتاب منتشر نشده با آن که طنز نیست، در ذات خود طنز تلخی دارد و بطور اختصاصی در اختیار هنرصدا قرار گرفته است.
آن را به یاد آن بانوی خوش صدا تقدیم شما می کنیم.
بخوانید:
 یادواره برای گوینده ای که در زمان خودش محشر بود ( در ۱۰ پرده )
پرده اول:
آن بانوی هنرمند.
آن گوینده ی بی مانند.
آن صدای واقعا صدا.
آن باسوادِ بی ادعا.
آن که صدایش تراز بود
و از هر توصیفی بی نیاز بود.
لحنش ” آن” داشت
و اجرایش روح و جان داشت.
اهل ریا و دروغ نبود
و ساده و صمیمی و شلوغ بود.
توجهی به سلامتی اش نداشت
و سیگار پشتِ سیگار به لب می گذاشت.
عاشق فروغ فرخزاد بود
و بیش از حدِ اینجا آزاد بود.
استعداد عجیبی به ” دل سپردن” داشت
و ابرازِ مهربانی اش واقعا دیدن داشت!
 پرده دوم:
اوجِ احساس بود
و در مقابلِ فشارها حساس بود.
صمیمیتی زلال داشت
و روحیه ای سبکبال داشت.
اما قدر خودش را نمی دانست
و به یک شورشگرِ بی هدف می مانست!
“خودتخریبگری” نجیب بود
و حرکاتش گاهی عجیب بود!
هیچ کس از ماجرای زندگی اش خبر نداشت
و او هم این موارد را مسکوت می گذاشت!
زنی بود ” خارج ” رفته
و خوب و بدِ زندگی را پشتِ سر گذاشته!
درجه ی عشقش به ادبیات، بالا بود
و فقط همین عشق ها به نظرش والا بود.
اما هر چه را که به فکرش می رسید می پراند
و گاهی سادگی را از حد، می گذراند!
در مناسباتش  با دیگران قاعده نداشت
و از تعریفِ برخی مسائل هم واهمه نداشت!
 پرده سوم:
بیش از حد فروتن بود
و بیگانه با واژه ی”من” بود.
خوش گفتار و خوش بیان بود
و عاشق ادبیات جهان بود.
از رمان های مشهور دنیا خبر داشت
و در مورد هر کدامشان نظر داشت.
از نظر فکری مبارز و روشن بود
اما جنگجوی بی جوشن بود.
فقط رویکردی انتقادی داشت
و در این موارد سوادِ ذاتی داشت.
شیرینِ بی فرهاد بود
و گاه افسرده، گاه شاد بود.
جهان بینی اش لَنگ می زد
و به هر نظریه ای چنگ می زد!
به نوعی عرفان رسیده بود،
که مانند یک نردبان چوبیِ پوسیده بود!
 پرده چهارم:
دوستان و همکارانش هیچگاه او را فراموش نمی کنند.
جمشید جم با او برنامه های مفصلی داشت.
در جوابم برای نقل خاطره ای، بلافاصله پیام داد که: خانوم ژالاک!!؟ آخ، حیف شد!! کارِش بعد از انقلاب با برنامه های من شروع شده بود. گوینده ای بود باسواد، زبان شناس، رادیویی، صاحبِ صدایی خاص با تنالیته ای منحصر به فرد و رادیو فونیک. موردی که در نیروهای قدیمی رادیو وجود داشت و نباید آن را فراموش کرد، عشقِ به کار، تعهد و فروتنیِ در عینِ دانایی بود، که ستودنی ست و ماندنی در یادها؛ همچون ژالاک عزیز، نمونه ای بارز از این دست!
روحش شاد.
 پرده پنجم:
فاطمه نصرآبادی گوینده ی امروزِ رادیو، حوالی دهه هفتاد، وقتی در راهروهای رادیو با گوینده ی مورد علاقه اش روبرو شد، نمی دانست چه بگوید و چه کار کند!
بالاخره با هول و ولای خاصی به او سلام می کند.
ژالاک در کمال تواضع و مهربانی جواب سلام او را می دهد. خوشش می آید که این گوینده ی جوان احترامِ بزرگتر سرش می شود.
نصرآبادی با لکنتِ زبان می گوید: خانم ژالاک، من همیشه با عشق به برنامه های ادبیِ شما گوش می دم.
ژالاک تشکر می کند و همین برخورد ساده، بین آنها عشق و ادبِ خاصی به وجود می آوَرَد.
بعدها وقتی نصرآبادی خبر فوت او را می شنود، تا مدتها برای آن صاحبِ صدای ماندگار رادیو، افسوس می خورَد.
می گوید: هزاران بار افسوس می خورم که هیچ کدام از همکاران جوان ما، امروزه اصلاً خانم ژالاک رو نمی شناسن!! حتی اسمشون رو هم نشنیدن!!
امیدوارم روح پاکش در آرامشِ ابدی باشه.
پرده ششم:
با همه ی توانایی و استعدادی که ژالاک در اجرای برنامه ها خصوصاً برنامه های کتابخوانی داشت، اگر استرسی به او وارد می کردند از حَیّزِ انتفاع ساقط می شد!
بطور مثال مدتی مرحوم بیژن مقدسی تهیه کننده اش بود.
یک روز خیلی بدخُلق و عصبانی آمد سرِ برنامه و این حالت را به ژالاک هم منتقل کرد.
اجرای ژالاک خراب شد.
ده تا تپق زد و متن را غلط غلوط خواند.
مقدسی بیشتر عصبانی شد و به هم ریخت!
نزدیک بود کار را تعطیل کند که حسین قلعه قَوَند سردبیر برنامه از راه رسید.
وقتی ماجرا را فهمید، مقدسی را با التماس راضی کرد برود استراحت کند و ادامه کار را به او بسپارَد.
مقدسی تهیه کننده ی قَدَری بود و امکان نداشت ضبط برنامه اش را به دیگری بسپارد، ولی سردبیرش را قبول داشت و این کار را کرد و رفت.
قلعه قَوَند بلافاصله برای ژالاک قهوه و مخلفاتی سفارش داد و بگو و بخند را شروع کرد.
ژالاک هم که عاشق این رفتارها بود، حسابی شنگول شد و ضبط را آغاز کرد.
ماحصلِ کار بسیار راضی کننده و عالی از کار درآمد و ژالاک حتی یک تپق هم نزد.
همه می دانستند ژالاک اگر استرس داشته باشد بدترین اجرا را خواهد داشت.
مرحوم مقدسی آن روز این ماجرا را فراموش کرده بود!
پرده هفتم:
مجید آیینه صدابردار حرفه ایِ رادیو در اغلب برنامه های گروه ادب و هنر شبکه های مختلف حضور داشت.
هنوز هم دارد.
وقتی صحبت از ژالاک می شود بغض می کند و قیافه اش رنگِ غم می گیرد.
چرا؟
چون بینِ او و ژالاک یک نوع عشقِ مادر و فرزندی وجود داشت.
مجید در میان صدابرداران رادیو، پسری مودب و دوست داشتنی بود. هنوز هم هست.
ژالاک هم که ظاهراً فرزندی نداشت، همیشه او را پسرم خطاب می کرد.
حتی به بهانه های گوناگون برای او هدیه می خرید و کارت تبریک می نوشت.
مجید با بغض می گوید: من هم متقابلا عین مادرم خانوم ژالاک رو دوست داشتم و براش احترام ویژه ای قائل بودم.
چون می دونستم محبت و مِهری که او نسبت به من داره واقعا از تهِ دله. من اگه بخوام برگردم به قدیما، اولین چیزی که یادم میاد خانوم ژالاکه. وقتی هم بخوام راجع بهش حرف بزنم یه بغضی گلومو می گیره، چون می دونستم خیلی سختی و رنج کشیده.
وقتی یادم میاد که تو یک بُرهه ای به دلیل مشکلات خونوادگی نمی تونست بیاد رادیو و خیلی افسرده شده بود، قلبم می گیره.
رادیو رو خیلی دوست داشت.
واقعا فروتن و بی ادعا بود.
از سوادشم هر چی بگم کم گفتم. روحش شاد باشه.
 پرده هشتم:
هادیِ ماهر تهیه کننده ی تقریبا پیشکسوتِ رادیو، تعریفِ متفاوتی از ویژگی های منحصر به فرد ژالاک دارد.
می گوید: نسل خانم ژالاک نسلی است که ضبط برنامه را برای صحیح خواندن، عقب می انداخت. خانم ژالاک صدایی آسمانی داشت. وقتی مطلبی می خواند آنقدر شنونده را غرقِ در محتوا می کرد که متوجه نمی شدی گوینده در حالِ خواندن آن مطلب است.
تسلط ایشان در شناخت و بیانِ اصطلاحات موسیقیِ کلاسیک هم بی نظیر بود!
 پرده نهم:
دوستان دیگر هم درباره ژالاک اینطور گفتند:
محمدرضا محتشمی: آقای خجسته خیلی لطف کرد که امثال رامین فرزاد و خانم ژالاک رو به رادیو دعوت کرد و به شنونده ها فیض رسوند.
امثال این دو گوینده، سواد بالایی داشتن و به شنونده ها خیلی چیزا یاد می دادن.
خانم ژالاک فرانسه رو مثل بلبل حرف می زد.
حسن ظهوریان: خانم ژالاک خیلی تنها بود. این اواخر همیشه تو خودش بود. افکار خاصی داشت. من باهاش خیلی صمیمی بودم. یادشون بخیر.
احمد طبعی: بانو ژالاک خیلی باشخصیت بود. گوینده ای بود که بسیاری از تهیه کننده ها برای اجرای برنامه های خاص شون از او دعوت می کردن، چون از افتخارات رادیو و توانمند و خوش صدا بود.
انسیه سمیع پور: خانم ژالاک!!؟ آخی ی ی، یادشون به خیر و نیکی!
پرده دهم:
زنی فرزانه اما پاک باخته بود
و رفتارش در اغلبِ موارد، مردانه بود!
رفته رفته از قید و بندها آسوده شد
و حواسش به نوعی وهم، آلوده شد!
در مدیریتِ هنرش استعداد نداشت
و احتیاجِ مبرمی به امداد  داشت.
کسی که او را در خیابان دیده بود،
می گفت بسیار مظلوم اما ابرآلوده بود!
خدا رحمتش کند که واقعا ستاره بود،
اما رفتار و حرکاتش پُر از ایهام و استعاره بود!
آمین یا رب العالمین.
محمدباقر رضایی، نویسنده و فعال رسانه ای

تیرماه ۱۴۰۲

به اشتراک بگذارید

*

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.